فراماسون ها یا فراماسونری، ستاره شرقی و یا دیگر سازمان ها مخفی، به نظر می رسد که اجتماعات بی خطری باشند. بسیاری از آنها اعتقاد به خدا را تبلیغ می کنند. با این وجود، با بررسی دقیق تر عقاید این سازمان ها متوجه می شویم که از نظر آنها ما نباید فقط به خدای زنده و حقیقی ایمان داشته باشیم بلکه باید به وجود یک موجود برتر ایمان داشته باشیم که شامل خدای اسلام، هندوئیسم و یا هر دین دیگری می باشد. عقاید غیر کتاب مقدسی و ضد مسیحی این سازمان پشت ظاهر سازگار آن با مسیحیت پنهان شده است. موارد زیر مقایسه هایی از گفته های کتاب مقدس با نظر رسمی فراماسونری می باشند:
دیدگاه کتاب مقدس: عیسی مسیح با ریخته شدن خونش بر روی صلیب تاوان گناهان کسانی که به او ایمان می آورند را پرداخت کرد و در واقع هدیه قربانی گناهکاران به پیشگاه خداوند شد (افسسیان فصل 2 آیه های 8 تا 9 ، رومیان فصل 5 آیه 8، یوحنا فصل 3 آیه 16).
یکی از مهمترین مراحل پیوستن به لژ ماسونی این است که مسیحیان منحصر به فرد بودن عیسی مسیح به عنوان خدا و نجات دهنده نادیده بگیرند. بر اساس فراماسونری، یک فرد بر اساس کارهای خوب و خودسازی هایی که انجام می دهد نجات پیدا خواهد کرد.
دیدگاه کتاب مقدس: کتاب مقدس یک کلام الهام شده و ماورای طبیعی است – خطایی در نوشته های کتاب مقدس وجود ندارد و تمامی آموزش ها و گفته های آن کامل، عالی و نهایی است. کتاب مقدس کلام خداست (دوم تیموتائوس فصل 3 آیه 16، اول تسالونیکیان فصل 2 آیه 13).
دیدگاه فراماسون:کتاب مقدس تنها یک جلد از مجموعه کتاب های قانون مقدس است، همه این کتاب ها در فراماسونری به یک اندازه مهم هستند. کتاب مقدس به همان اندازه که مسیحیان می گویند مهم است درست مانند قرآن که برای مسلمانان مهم است. کتاب مقدس کلام منحصر به فرد خداوند نیست و تنها رونمایی خداوند از خودش برای بشر نمی باشد، آن فقط یک منبع در بین دیگر منابع دینی است و راهنمای خوبی برای اخلاقیات می باشد. کتاب مقدس اساسا به عنوان سمبلی از خواست خدا مورد استفاده قرار می گیرد که می تواند در کتاب های مقدس دیگر نیز مانند قرآن یا ریگ ودا یافت شود.
دیدگاه کتاب مقدس: یک خدا وجود دارد. نام های متعدد خداوند به خدای اسرائیل اشاره دارند و ویژگی های خاصی از او را بیان می کنند. پرستیدن خدایان دیگر بت پرستی است (خروج فصل 20 آیه 3). پولس از بت پرستی به عنوان زشت ترین گناه یاد می کند (اول قرنتیان فصل 10 آیه 14) و یوحنا می گوید عاقبت بت پرستان نابودی در جهنم است (مکاشفه فصل 21 آیه 8).
دیدگاه فراماسون: همه اعضا باید به خدایی اعتقاد داشته باشند. ادیان مختلف (مسیحیت، یهودی، اسلام و غیره) یک خدا را می پرستند که فقط نام های مختلفی دارد. فراماسونری از مردم می خواهد قبول کنند که حتی اگر از نام های مختلف برای آن کسی نامی ندارد استفاده می کنند، همچنان به درگاه یک خدا و پدر یگانه دعا می کنند.
دیدگاه کتاب مقدس: عیسی مسیح همان خدا در جسم انسان است (متی فصل 1 آیه های 18 تا 24، یوحنا فصل 1 آیه 1). عیسی مسیح شخصیت دوم تثلیث است (متی فصل 28 آیه 19، مرقس فصل 1 آیه های 9 تا 11)، زمانی که بر روی زمین بود کاملا یک انسان بود (مرقس فصل 4 آیه 38، متی فصل 4 آیه 2) و در عین حال کاملا الهی بود (یوحنا فصل 20 آیه 28، یوحنا فصل 1 آیه های 1 تا 2، اعمال رسولان فصل 4 آیه های 10 تا 12). مسیحیان باید در نام عیسی مسیح دعا کنند و نام او را در میان دیگران اعلام کنند، بدون توجه به اینکه ممکن است موجب ناراحتی غیر مسیحیان شوند (یوحنا فصل 14 آیه های 13 تا 14، اول یوحنا فصل 2 آیه 23، اعمال رسولان فصل 4 آیه های 18 تا 20).
دیدگاه فراماسون: هیچ نوع ویژگی خاص و منحصر به فردی در عیسی مسیح و یا خدای تثلیث (پدر، پسر، روح القدس) وجود ندارد، بنابراین چیزی به اسم اولوهیت عیسی مسیح وجود ندارد. دعا کردن در نام عیسی مسیح و یا به کار بردن نام او در لژ ماسونی یک کار غیر فراماسونی است. اعتراف و یا تبلیغ اینکه عیسی مسیح تنها راه رسیدن به خداست، خلاف اصل مدارا می باشد. نام عیسی مسیح در مراسم فراماسونی از آیه های کتاب مقدسی حذف شده است. عیسی مسیح هم سطح دیگر رهبران دینی است.
دیدگاه کتاب مقدس: همه انسان ها با ذات گناهکار به دنیا آمده اند، کاملا آلوده به گناه و فاسد هستند، و نیاز به یک نجات دهنده از بند گناه دارند (رومیان فصل 3 آیه 23، رومیان فصل 5 آیه 12، مزامیر فصل 51 آیه 5، افسسیان فصل 2 آیه 1). کتاب مقدس قابلیت درونی انسان برای رسیدن به کمال توسط خودش را قبول ندارد (اول یوحنا فصل 1 آیه های 8 تا 10، رومیان فصل 1 آیه های 18 تا 25).
دیدگاه فراماسون: فراماسون ها با استفاده از سمبل ها و نشان ها این مطلب را تعلیم می دهند که انسان گناهکار نیست بلکه ذاتا وقیح و ناقص است. انسان با استفاده از روش های مختلف می تواند شخصیت و رفتار خود را درست کند مانند کارهای خیریه، زندگی اخلاقی، انجام وظایف شهروندی. انسان این قابلیت را دارد که از ناقص بودن به سمت کامل بودن حرکت کند. کمال اخلاقی و روحانی درون زنان و مردان وجود دارد.
وقتی یک مسیحی سوگند فراموسانری ادا می کند، در واقع به عقاید زیر که خداوند آنها را غلط و گناه می داند سوگند یاد می کند.
سوگند می خورد که:
1. نجات و رستگاری از راه کارهای خوب انسان به دست می آید.
2. عیسی مسیح تنها یک پیامبر مانند دیگر پیامبران است.
3. در لژ سکوت می کند و حرفی از عیسی مسیح بر زبان نمی آورد.
4. قبل از ورود به لژ در تاریکی روحانی قرار دارد، در حالی که کتاب مقدس می گوید مسیحیان در روشنایی هستند، فرزندان روشنایی می باشند و روشنایی دنیا (عیسی مسیح) در درون آنها ساکن است.
5. با درخواست از یک مسیحی برای ادا کردن سوگند فراماسونری، او را با پنهان کردن نام عیسی مسیح به سمت کفر می کشانند.
6. فراماسون ها می گویند طراح بزرگ جهان هستی، که آنها معتقدند او خداوند حقیقی جهان است، نماینده همه خدایان در همه ادیان است.
7. از مسیحیان می خواهند که به یک روش جهانی دعا کنند، به این صورت که از یک نام کلی استفاده کنند تا باعث رنجش غیر مسیحیان نشوند.
8. مسیحیان با ادای سوگند فراماسونری و قبول عقاید لژ، پیام اشتباهی از انجیل را برای دیگر اعضای لژ بشارت می دهند، یعنی برای اعضایی که برای نجات و راه یافتن به بهشت فقط از برنامه های فراماسونری پیروی می کنند. آنها با مشارکت در چنین سازمان های همگرایی به شدت به وجه خود به عنوان یک مسیحی آسیب می زنند.
9. مسیحیان با ادای سوگند فراماسونی اجازه آلوده شدن ذهن، روح و بدن خود توسط کسانی را می دهند که به خدایان و عقاید دروغین ایمان دارند.
همانطور که می بینید فراماسونری آموزش ها واضح کتاب مقدس را در موارد متعددی نقض می کند. آنها همچنین انجام دادن فعالیت هایی را از مردم می خواهند که کتاب مقدس محکوم می کند. در نتیجه، یک مسیحی نباید عضو هیچ سازمان و گروه مخفی که به فراماسون ها مرتبط است باشد.
دسته شوالیههای معبد که نام کاملشان «هم رزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان» بود، سال ۱۱۱۸ توسط صلیبیان تشکیل شد. آنچه نسخه اولیه فراماسونری تلقی میشود، میراث شوالیههای معبد است.
مقاله حاضر به بررسی تحلیلی پیدایش فراماسونری و ریشههای تاریخی آن میپردازد که توجه شما خوانندگان ارجمند را بدان جلب مینماییم.
بیشتر مورّخان «فراماسونری» بر این باورند که مبدأ این سازمان، به جنگهای صلیبی در قرن دوازدهم بازمیگردد. اگرچه فراماسونری به طور رسمی در اویل قرن هیجدهم میلادی در انگلستان بنا نهاده شد، امّا در نقطه عطف حکایت آشنای فراماسونری، دستهای به نام «شوالیههای معبد» یا شهسواران معبد قرار دارد.
برخلاف آنچه بسیاری بر آن اصرار میورزند، جنگهای صلیبی؛ اردوکشی نظامی با هدف گسترش مسیحیت نبود، بلکه تنها با اهداف مادی صورت پذیرفت. در دورهای که اروپا فقر شدید و بیچارگی مفرط را تجربه میکرد، کامیابی و رفاه شرق – به ویژه مسلمانان خاورمیانه – توجه اروپاییان را به خود جلب نمود. این وسوسه، رونمایی از مذهب به خود گرفت و به نمادهای مسیحی آراسته گردید. در عین حال اندیشه جنگهای صلیبی، از میل به منافع مادی و دنیایی متولد شده بود و این، علت تغییر رویکرد مسیحیان اروپا از سیاستهای صلحطلبانه در دوران اولیه تاریخشان، به تجاوزهای نظامی ویرانگر به شمار میرفت.
بنیانگذار جنگهای صلیبی، «پاپ اوربان دوم» بود. وی در سال ۱۰۹۵ م مجلس «کلرمونت» را که اصول صلحطلبانه پیشین مسیحیت در آن متروک گردید، فرا خواند. دعوت به جنگ با نیت به چنگ آوردن سرزمینهای مقدس از دست مسلمانان اعلام گردید و در پی آن لشگر بزرگی از صلیبیان تشکیل شد که سربازان نظامی و دهها هزار نفر از مردمان عادی آن را تشکیل میدادند.
مورّخان بر این باورند که اقدام اوربان دوم با انگیزه خنثی کردن کاندیداتوری رقیب خود بوده است. بعلاوه شاهان اروپا، شاهزادگان، اشراف و دیگران در حالی دعوت پاپ را با شور پاسخ گفتند که مقصودی جز اغراض دنیایی نداشتتند. بنا به گفته «دونالد کوئلر» از دانشگاه ایلینویز، شوالیههای (شهسواران) فرانسوی در پی تصرف زمینهای بیشتر بودند. تجار ایتالیایی امیدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورمیانه توسعه دهند. شمار وسیع مردم بینوا، تنها برای فرار از سختی زندگی روزمرة خویش، به هیئت اعزامی پیوستند.
این جمعیت حریص، در راه خود به شرق، بسیاری از مسلمانان و حتی یهودیان را به امید یافتن طلا و جواهرات، قتلعام کردند. صلیبیان حتی شکم قربانیان را برای یافتن طلا و سنگهای قیمتی که گمان میکردند آنها را قبل از مرگ بلعیدهاند، پاره میکردند. طمع مادی صلیبیها به حدی بود که آنها در جنگ صلیبی چهارم، در غارت شهر مسیحی قسطنطنیه (استانبول کنونی) وقتی که برگهای طلایی را از دیوارنگارهای کلیسای ایاصوفیه میکندند، کوچکترین تردیدی به خود راه ندادند.
گروه مختلط و چند چهرة صلیبیان، پس از سفری طولانی و سخت و غارت و قتلعام وسیع مسلمانان، سال ۱۰۹۹ به اورشلیم رسید. شهر اورشلیم در پی محاصرهای که پنج هفته ادامه داشت، سقوط کرد و صلیبیان به آن وارد شدند. جهان به ندرت شاهد بیرحمی و وحشیگری مانند آنچه صلیبیان انجام دادند، بوده است. آنها همة مسلمانان و یهودیان شهر را به دم شمشیر سپردند. بر اساس سخنان یک تاریخنگار، آنها همه اعراب و ترکهایی را که مییافتند – چه مرد و چه زن – میکشتند.
ارتش صلیبیان طی دو روز ۴۰ هزار مسلمان را با وحشیترین شیوة ممکن به قتل رساندو پس از آن صلیبیها بیتالمقدس را پایتخت خود قرار داده و یک حکومت پادشاهی کاتولیک تأسیس کردند که از مرزهای فلسطین تا انطاکیه امتداد داشت. یکی از صلیبیان به نام «ریموند»، به این خشونت چنین مباهات میکند:مناظر شگفتآور بودند. بعضی از مردان ما سر دشمنان خود را قطع میکردند؛ برخی آنها را در حالی که روی برج بودند، هدف تیر قرار میدادند تا سقوط کنند؛ بعضی آنها را بیشتر شکنجه میکردند و در آتش میانداختند.
در کوچههای شهر، پشتههای سر و دست و پا دیده میشد. برای حرکت باید با احتیاط از میان اجساد انسانها و اسبها عبور میکردیم. اما اینها در مقایسه با آنچه در «معبد سلیمان» صورت گرفت، بیاهمیت است. در معبد و رواق سلیمان، مردان ما در حالی که خون به زانوها و افسار اسبهایشان میرسید، عبور میکردند. آنها اورشلیم را پایتخت خود مقرر نمودند و قلمرو پادشاهی را سرزمینهای فلسطین تا آنتیاک (در سوریه و ترکیه) تشکیل میداد.
آنها از این زمان به بعد، برای حفظ موقعیت خویش در خاورمیانه، قدم در راه مبارزات جدید نهادند. حفظ کشور تازه، نیازمند سازماندهی بود. به همین منظور طبقات نظامی را تشکیل دادند که اعضای این دستهها از اروپا به فلسطین میآمدند و در مکانهایی شبیه صومعه زندگی میکردند و برای جنگ با مسلمانان آموزش نظامی میدیدند. یکی از این دستهها با بقیه تفاوت داشت. این طبقه، شهسواران یا شوالیههای معبد (تامپلیهها) نام داشتند.
دسته شوالیههای معبد که نام کاملشان «همرزمان مسکین عیسی مسیح و معبد سلیمان» بود، سال ۱۱۱۸ – یعنی بیست سال پس از اشغال اورشلیم – توسط صلیبیان تشکیل شد. مؤسسان این طبقه، دو شوالیه فرانسوی به نام «هوق دپایو» و «گادفری دو سنت امر» بودند. این دسته در ابتدا تعداد نُه عضو داشت، اما به تدریج رشد کرد. علت انتخاب نام معبد سلیمان برای گروه، مکانی بود که به عنوان مقرّ انتخاب کرده بودند. آنها در کوه معبد، در مکان معبد ویرانشده سکنا گزیدند.
در همین محل مسجد «قبة الصخره» بنا شد. آنان خود را سربازان مسکین نام نهادند، اما در اندکْزمانی، بسیار ثروتمند شدند. زائران مسیحی که از اروپا به فلسطین میآمدند، تحت کنترل کامل این گروه بودند و در نتیجه با پول زائران به ثروت هنگفتی دست یافتند. براساس دیدگاه مؤلفان انگلیسی، «میکائیل بینت» و «ریچارد لایف» نوعی نظام سرمایهداری قرون وسطایی را بنیان نهادند و از طریق معاملاتی که بر پایه بهره یا ربا قرار داشت، راه بانکداری مدرن را هموار کردند.
شهسواران معبد، عامل اصلی حملات بعدی صلیبیان به مسلمانان و کشتن آنها به شمار میرفتند. به همین علت «صلاحالدین»؛ فرماندار بزرگ اسلام که در سال ۱۱۸۷ لشکر صلیبیان را در جنگ «حطین» شکست داد و اورشلیم را آزاد کرد، شوالیههای معبد را به خاطر جنایاتشان به مرگ سپرد؛ در حالی که پیش از این، بسیاری از مسیحیان را عفو کرده بود. شوالیههای معبد با وجود آنکه اورشلیم را از دست دادند و خسارات زیادی متحمل شدند و با وجود کاهش روزافزون حضور مسیحیان در فلسطین، به حیات خود ادامه دادند و بر قدرت خود در اروپا افزودند و ابتدا در فرانسه و سپس در سایر کشورها، بخشی از دولت شدند.
تردیدی نیست که قدرت سیاسی آنان، پادشاهان اروپا را پریشانخاطر نمود، اما جنبه دیگری از شوالیههای معبد، روحانیت کلیسا را آشفته میکرد؛ و آن اینکه نظام به تدریج از دین مسیح برمیگشت و با حضور در اورشلیم، عقاید سرّی و درونی ناشناسی اختیار مینمود. شایعههایی نیز مبنی بر سازمانبخشی آدابی خاص برای تجلی این تعالیم به گوش میرسید.
بالاخره در سال ۱۳۰۷، «فیلیپ لوبل» – پادشاه فرانسه – تصمیم گرفت اعضای این دسته را دستگیر نماید. در این میان بعضی موفق به فرار شدند، اما بیشترشان گرفتار گشتند. در پی یک دوره طولانی بازپرسی و محاکمه، بسیاری از شوالیههای مصر به عقاید بدعتآمیز خود اعتراف نمودند و اقرار کردند که در میان خود به حضرت عیسی (ع) توهین میکردهاند.
سرانجام رهبران شوالیههای معبد که «استاد بزرگ» نام داشتند؛ ازجمله «ژاک دوسوله»، در سال ۱۳۱۴ به دستور کلیسا و پادشاه اعدام و تعدادی بیشمار نیز زندانی شدند و فرقه به طور کلی پراکنده و رسماً ناپدید گردید. برخی مورّخان تمایل دارند که محاکمه شهسواران معبد را به عنوان توطئهای از طرف پادشاه فرانسه قلمداد کنند و شوالیهها را از اتهامات تبرئه کنند، اما این تفسیر قابل پذیرش نیست.
محاکمة معبدیان پایان یافت، اما با آنکه رسماً وجود خارجی نداشت، به واقع ناپدید نگردید. طی بازداشتهای ناگهانی سال ۱۳۰۷، بعضی از شوالیههای معبد موفق شدند بدون به جا گذاردن ردی از خویش، بگریزند. بر مبنای رسالهای با اسناد مستند تاریخی، تعداد عمدهای از اعضای این گروه به تنها قلمرو پادشاهی اروپا که کلیسای کاتولیک را به رسمیت نمیشناخت؛ یعنی کشور اسکاتلند، پناه بردند. آنها تحت حمایت پادشاه اسکاتلند، «رابرت بروس»، تشکیلات خود را احیا نمودند و سرانجام بعد از نفوذ به مهمترین صنف در جزایر قرون وسطای انگلستان؛ یعنی لژ بنایان، این لژها را کاملاً تحت کنترل خویش درآورد.
لژ بنایان در اوایل عصر مدرن، نام خود را به «لژ فراماسون» تغییر داد. لژ اسکاتلند قدیمیترین شاخه فراماسون است و به اوایل قرن چهاردهم، زمانی که شوالیههای معبد به اسکاتلند پناهنده شدند، بازمیگردد. القابی که به افراد عالیرتبه این لژ داده میشد، قرنها پیشتر به شوالیههای معبد اعطا میگردید که این عناوین تا به امروز به کار میروند. به طور خلاصه شهسواران یا شوالیههای معبد از بین نرفتند و هنوز فلسفه، عقاید و تشریفاتشان در لباس مبدّل فراماسونری پابرجاست.
شواهد بیشمار تاریخی این موضوع را تأیید میکند و امروز شماری وسیع از تاریخدانان غربی – چه فراماسون و چه غیرفراماسون – این امر را پذیرفتهاند. در برخی مجلات فراماسون ها که برای اعضا منتشر میشود، به ریشهیابی فراماسونری و شوالیههای معبد اشاره میشود. فراماسونها این موضوع را کاملاً پذیرفتهاند. یکی از این مجلات «معمار سنان» نام دارد. این نشریه که متعلق به فراماسون های ترکیه است، ارتباط میان طبقه معبد و فراماسونها را چنین تشریح میکند:
در سال ۱۳۱۲، زمانی که پادشاه فرانسه زیر فشار کلیسا، گروه معبد را توقیف کرد و اموالشان را به شوالیههای «سنتجان» داد، فعالیتهای آنان متوقف نشد. شمار بسیاری از آنها به لژهای ماسونی که در آن زمان فعال بودند، پناه بردند. «مبیگناک» رهبر معبدیان و اندکی از سایر اعضا، در پناه یکی از لژهای وال بیلدرز به نام «مک بناش»، به اسکاتلند گریختند. «رابرت» پادشاه اسکاتلند به آنها خوشآمد گفت و اجازه داد نفوذ خود را بر لژهای ماسونی اسکاتلند گسترش دهند. در نتیجه لژهای اسکاتلند از نظر مهارت و عقاید، اهمیتی بسیار یافتند.
امروز فراماسونها از نام مک بناش با احترام یاد میکنند. ماسونهای اسکاتلندی که وارث میراث اسکاتلند بودند، سالها بعد آن را به فرانسه بازگرداندند و پایههای لژ اسکاتلند را بنا کردند. مجله فراماسونری ترکیه (معمار سنان)، بار دیگر اطلاعات بسیاری در ارتباط با شوالیههای معبد و فراماسونری ارائه میدهد و در مقالهای با عنوان «شوالیههای معبد و فراماسون ها» چنین بیان میکند: تشریفات نظام معبد، شبیه تشریفات فراماسونری امروز است.
بر مبنای این مطلب، اعضای شوالیههای معبد مانند اعضای فراماسونری، یکدیگر را برادر خطاب میکنند. در پایان مقاله میخوانیم:شوالیههای معبد و سازمان فراماسونری، به میزان قابل توجهی بر یکدیگر تأثیر گذاردهاند. حتی آداب و مراسم دو گروه چنان شبیه یکدیگر است که گویی از شوالیههای معبد نمونهبرداری انجام شده است. در این ارتباط، ماسونها به شدت خود را وابسته به معبدیان میدانند و در نهایت میتوان گفت آنچه نسخه اولیه فراماسونری تلقی میشود، میراث شوالیههای معبد است. و بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که ریشههای فراماسونری، به فرقه شهسواران معبد بازمیگردد و فراماسونها فلسفه این فرقه را پذیرفته و این مطلب را قبول نمودهاند.
کتابی با عنوان «کلید هیرام» نوشتة دو ماسون به نامهای «کریستوفر نایت» و «رابرت لوماس»، حقایقی مهم از ریشههای فراماسونری را آشکار میکند. به نوشته این دو، فراماسون استمرار شوالیههای معبد است. بعلاوه نویسندگان سرچشمههای نظام معبد را هم بررسی کردهاند.۲۱شوالیههای معبد در طول دوران استقرار در اورشلیم، دستخوش تغییراتی بزرگ قرار گرفتند و در حضور مسیحیت، عقاید دیگری اتخاذ نمودند. در نهاد این موضوع رازی نهفته است که آن را در معبد سلیمان کشف کردهاند.
نویسندگان، اعضای نظام معبد را محافظان زائران مسیحی فلسطین میدانند که تظاهر به این عمل مینمودند و هدف حقیقیشان کاملاً متفاوت بود:هیچ نشانهای مبنی بر حمایت مؤمنان لژ معبد از زائران وجود ندارد، اما طولی نکشید که مدارک قاطعی در ارتباط با اجرای حفاریهای وسیع در زیر خرابههای معبد یافتیم.
نویسندگان کتاب «کلید هیرام» تنها کاشفان این شواهد نبودند. مورّخ فرانسوی به نام «دلافورج»، ادعای مشابهی میکند:وظیفة اصلی نُه شوالیه، انجام تحقیقات جهت به دست آوردن آثار باستانی و نُسَخ خطی به شمار میرفت که حاوی ماهیت رسوم پنهانی یهودیت و مصر باستان بودند. در اواخر قرن نوزدهم، «چارلز ویلسون» از «انجمن مهندسان رویال»، تحقیقات باستانشناسی را در اورشلیم آغاز نمود.
او به این نتیجه رسید که شوالیههای معبد برای مطالعه ویرانههای معبد، به اورشلیم رفتهاند. ویلسون در زیر شالوده معبد، نشانی از حفاری و کاوش یافت و به این نتیجه رسید که این اعمال با ابزار متعلق به شوالیههای معبد صورت پذیرفتهاند. این اقلام در مجموعه «رابرت برایدون» که آرشیو اطلاعاتی گستردهای در رابطه با نظام معبد در اختیار دارد، موجود است.
نویسندگان کتاب «کلید هیرام»، حفاریهای شوالیههای معبد را بینتیجه نمیدانند و چنین استدلال میکنند که این گروه، آثاری در اورشلیم کشف کردند که دیدشان را نسبت به جهان تغییر داده است. بعلاوه بسیاری از دیگر محققان، همین عقیده را دارند. حتماً دلیلی وجود داشته که شوالیههای معبد را با وجود مسیحی بودن، از سرزمینهای مسیحی عالم به اورشلیم و به پذیرش عقاید و فلسفه کاملاً متفاوت و اجرای مراسم بدعتآمیز و اجرای تشریفات «جادوی سیاه» هدایت نموده است.
مطابق دیدگاه مشترک بسیاری از محققان، این دلیل «کابالا» است. معنای لغوی کابالا، «سنت شفاهی» است. دایرةالمعارف و لغتنامهها، آن را شاخه مبهم و سرّی یهودیت تعریف میکنند. بر اساس این تعریف، کابالا به موشکافی معانی پنهان تورات و دیگر نوشتههای یهودی میپردازد، اما با بررسی دقیقتر موضوع به حقایق دیگری پیمیبریم؛ مانند اینکه کابالا نظامی است که در بتپرستی ریشه داشته، قبل از تورات موجود بوده و بعد از آشکار شدن تورات، در یهودیت گسترش یافته است. «مورات ازگن» فراماسون ترک، در کتاب خود با عنوان «فراماسونری چیست و به چه چیز شبیه است؟»، مینویسد:
به روشنی نمیدانیم کابالا از کجا آمد یا چگونه گسترش یافت. این اسم نامی عمومی برای فلسفهای سرّی، باطنی، منحصر به فرد و آمیخته با علوم ماوراءالطبیعه است که مشخصاً با یهودیت درآمیخته است. کابالا به عنوان عرفان یهودی شناخته شده، اما بعضی اجزای آن نشان میدهد که بسیار پیشتر از تورات به وجود آمده است.«ماسوکس» مورّخ فرانسوی، کابالا را بسیار کهنتر از یهودیت میداند.
«تئودور ریناخ» مورّخ یهودی میگوید: کابالا زهری است که به رگهای یهودیت وارد میشود و آن را کاملاً در بر میگیرد.«سلیمان ریناخ» کابالا را «نمونهای از بدترین انحرافات ذهن انسان» تعریف میکند. دلیل این سخن وی این است که تعالیم کابالا به طور گسترده با جادوگری مرتبط است. کابالا در طول هزاران سال، سنگبنای انواع تشریفات جادوگری به شمار میرفته است. این اعتقاد وجود دارد که خاخامهایی که کابالا را مطالعه میکنند، از توان جادوگریِ بزرگی برخوردارند. همچنین بسیاری از غیریهودیان، تحت تأثیر کابالا سعی میکنند با به کارگیری تعالیم آن جادوگری کنند.
تمایلات سرّی اواخر قرون وسطی، به ویژه آنچه کیمیاگران به آن میپرداختند، به میزان وسیعی ریشه در کابالا داشت. عجیب اینجاست که یهودیت، دینی توحیدی است و با وحی تورات بر حضرت موسی (ع) آغاز گردیده است. با این حال درون آن سیستمی به نام کابالا جای گرفته که در بر دارندة آداب جادوگری است و از سوی مذهب ممنوع اعلام شده است.
این موضوع گفتههای ما را اثبات میکند و به خوبی نشان میدهد کابالا در واقع عنصری خارجی است که از بیرون به یهودیت وارد شده است، اما سرچشمه این عنصر کجاست؟ «فیبر اولیوت» مورّخ یهودی، مصر باستان را خاستگاه کابالا میداند. به عقیدة وی، ریشههای کابالا سنتی است که بعضی رهبران یهودی در مصر باستان آن را آموختند و نسل به نسل به صورت شفاهی منتقل کردند. به همین دلیل برای کشف مبدأ اصلی زنجیرة کابالا، نظام معبد و فراماسونری؛ باید به مصر باستان مراجعه کنیم.
تعداد 0 دیدگاه برای این مطلب ثبت شده است.
دیدگاه شما در رابطه با این مطلب